اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سخت‏ترین گناهان گناهى بود که گناهکار آن را سبک شمارد . [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----555200---
بازدید امروز: ----3-----
بازدید دیروز: ----169-----
mansour13

 

نویسنده: منصور حسین آبادی
یکشنبه 87/8/26 ساعت 10:20 عصر

حس

زنم گفت: امروز دلم شور می‌زند.
دستم را گرفت. بغلش کردم. گفت: حس می‌کنم امروز...
گفتم: چی شده عزیزم؟
گفت: حس می‌کنم امروز تو را از دست می‌دهم.
خنده‌ام گرفت. گفتم: بی‌خیال شو.
بی‌خیال نشد. در اتاق را قفل کرد.
گفت: امروز نمی‌گذارم بیرون بروی. باید خانه بمانی.
اما عزیزم... تو خیالاتی شده‌ای.
نه.
بیرون نرفتم. اما زنم دست‌بردار نبود: کنار پنجره ننشین. برو آن گوشه. چاقوی ضامندارت کو؟ دستت نباشد.
چیزی نگفتم. فکر کردم لابد چیزی بهش الهام شده.
می‌گفت: می‌ترسم. می‌ترسم... مرگ پدرم را همین‌طور حس کرده‌بودم. من... نمی‌خواهم تو را هم از دست بدهم.
پنجره‌ها را هم بستم. گفتم: همین‌جا کنارم بنشین عزیزم. تا فردا صبح از کنارت تکان نمی‌خورم.
و تا عصر از کنارش تکان نخوردم. با هم حرف زدیم. از همه‌چیز.
عصر که دیدم دیگر چیزی نمی‌گوید و تکان نمی‌خورد، به طرفش رفتم و شانه‌اش را تکان دادم.
مرده‌بود.
کاش بیرون رفته بودم...


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • تبریک مهرماه92
    اشک
    ولادت امام رضا علیه السلام
    و او که شاهد زندگی ماست...
    خدا گفت: در ملکوت من همیشه جایی برای تو هست ، بیا !
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  •  Atom 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • پیوندهای روزانه


  • مطالب بایگانی شده

  • ** مسوولیت مطالب به عهده صاحب وبلاگ می باشد** لینک دوستان من

  • لوگوی دوستان من

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  • document.write("
    "); else